کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : علی اکبر لطیفیان     نوع شعر : مدح و مرثیه     وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع     قالب شعر : غزل    

در غـیـبت کـبراست بانو مـدفـن تو            جـانـم فـدای مـخـفــیـانـه رفـتـن تـو

از ماجـرای سیـب، ای بـاغ بهـشتی            بـوی خـدا مـی‌آیـد از پـیـراهـن تـو


جـبـریل می‌آیـد برای دست بـوسـی            هر روز وقـت آسـیا چـرخـانـدن تو

رنگت اگر مانند گلهای بنفشه است            این هم بود یک جلوه‌ای از گلشن تو

سر تا به پای جا نمازت لاله خیز است            آلالـه مـی‌ریـزد مـگـر از دامـن تـو

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

ای ماجـرای سیب، ای بـاغ بهـشتی            بـوی خـدا مـی‌آیـد از پـیـراهـن تـو

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : مهدی علی قاسمی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است           برکت این زندگی از روضه‌های فاطمه است

درس توحیدم بُوَد زهرا شناسی، زین سبب           می‌پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است


منکر این روضه‌ها! بشنو که گفته رهبرم           روزی یکسالِ کشور در عزای فاطمه است

چشم دل وا کردم و دیـدم که قـرآنِ خـدا           آیه‌هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است

هیچ کس با پای خود در مجلس روضه نرفت           هرکجا روضه بوَد، مهمانسرای فاطمه است

گرچه باشد قـبـر او بین قـلـوب شیعـیان           عالم امکان ولی دولتـسرای فاطمه است

خـلـقـت جـنّـت برای شـیعـۀ حـیـدر بُـود           نار، جای منکرین بی حیای فاطمه است

بین قـبرم دو ملک تا سیـنه‌ام را بو کنند           پیش خود گویند:«به به، این گدای فاطمه است»

روز محشر سینه زن هایش شفاعت می‌کنند           این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است

نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه           افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

شأن دستی که دخیل است به کوثر بالاست           دستِ این دستِ به دامن شده محشر بالاست

سوختن، آب شدن، بی کس و بی یار شدن           سختی عشق همینست رهش سربالاست


آنچـه سـاقـیِّ ازل داد هـمـان مـی نـوشـم           رتبـۀ مـستی ما از تـب سـاغـر بـالاست

هر که خاک قدمت شد شرفـش بخشیدند           تا قیامت به همین مرتبه این سر بالاست

مـا فـقـط زیــر پَــرِ پـرچـمـتـان آرامـیـم           حس وابـستگی طـفـل به مـادر بـالاست

هرچه دارند به خانه، به گدا می بخـشنـد           خب طبیعی ست شلـوغی دم در بالاست

قـبـل تو نـنگِ عـرب، داشتـن دخـتر بود           بعـد تـو مـیـل به آوردن دخـتـر بـالاست

عالمی گفت که این خطبه تمام دین است           لطف زهراست فقط شیعه سرش گر بالاست

هــمـۀ زنــدگـی‌ات را بـه امـامـت دادی           از زمین خوردن تو پرچم حیدر بالاست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

چون که خاک قدمت شد شرفش بخشیدند           تا قیامت به همین مرتبه این سر بالاست

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی در عدم رعایت شأن حضرت زهرا؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور حفظ بیشتر حرمت و شأن اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

مـا فـقـط زیــر پَــرِ چــادرتــان آرامـیـم           حس وابـستگی طـفـل به مـادر بـالاست

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : قصیده

اعطای حق به ختم رسل چیست؟ کوثر است           کـوثر وجود اقـدس زهـرای اطهـراست

زهـرا یـگـانـه لـیـلـۀ قـدری کـه قـدر او           مخفی چو عـلم غیب خـداوند اکبر است


زهرا که نقطه نقطه به دست و جبین او           آثـار بـوسـه هـای مــدام پــیـمـبـر اسـت

زهرا که کفو نفس رسول خدا علی است           زهرا که حیدر است چو او،او چو حیدر است

زهرا که قدر و عزت و جاه و جلال او           از صد هـزار مریم عُـذرا فـراتـر است

انسیه ای که از ملک و حور و جنّ و انس           هرکس که نیست خاک درش خاک بر سر است

ممـدوحه ای که ذات خـداوند ذوالجـلال           او را به مصحف نبوی مدح گستر است

زهـرا عـلیـمه، طاهـره، زهـره، محـدثـه           زهـرا همان بـتول، بـتـول مطهـر است

بر مادرش سلام که حق گویـدش سـلام           بر شوهرش درود که ساقی کوثر است

این است آن گـلـی که گـلابـش ائـمه انـد           این است آن سپهر که ساداتش اختر است

ایـن مــادر است مــادر کـل پـیـمــبـران           این دختر است، دختر اسلام پرور است

در دامن خـدیـجـه رسـول مجـسّـم است           در بـوسۀ رسول بهـشـت مـصـوّر است

بر روی او نـگـاه عــلـی مـوج می زنـد           از بـوی او مـشـام محـمـد معـطـر است

آئـیــنــۀ تــمــام نــمــای خــداســت ایـن           خود بر هـزار نام خـداوند مظهـر است

در حـشـر؛ آفـتـاب شـود سـایـۀ بـهـشت           بر هر کسی که سایۀ زهراش بر سر است

قبرش دل عـلی و دل شیعـۀ عـلی است           کی گفته در میانۀ محراب و منـبر است

دست نـبی گـرفت شب دفـنـش از عـلـی           یـعـنی که این امـانـت خـلّاق داور است

بـالله قـسم! کـبـودی آن یـاس مـصطـفـی           بـا سـرخـی عُـذار مـحـمـد بـرابـر است

آن تـازیـانـه را بـه رســول خــدا زدنــد           کو را روان پـاک محـمد به پیکـر است

با آنکه کوه جرم و گناهش بود به دوش           میثم هماره چشم امیدش به این در است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل ایراد محتوایی در مصرع اول حذف شد

پـرونـده گــنــاه شــود بــرگـۀ بـهــشـت           زیرا که شخص فاطمه خاتون محشر است

مدح و مناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : علی ذوالقدر نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

رو کرد خدا قـدرت پنهانی خود را            تا خلق کـند حوری انسانی خود را

ابـلیـس بهـشتـی بشـود گـر بگـذارد            بر خاک قدم های تو پیشانی خود را


هفتاد یهودی نه، که سلمان و ابوذر            مدیـون تو هستند مسلـمانی خود را

در بند غمت هر که اسیر است عزیز است            آزاد مکـن یـوسف زنـدانی خود را

چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم            یک روز بـبـیـنـیم سلیمانی خود را

ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم            در روضۀ تو لحظه پایانی خود را

دل را به منـای غـم تو ذبح نـمودیم            از یاد مبر این همه قربانی خود را

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

فیض روح القـدسِ عـالـم معـنا زهـرا            تا به معراج کشانده ست نبى را زهرا

مصطفى خواسته اش خواستن فاطمه بود            رفت معـراج که آخر بـرسد تا زهـرا


بـه زمـیـن آمـدنـش آمـدن سـاده نـبـود            دست بر سینه نبى گفت: بفـرما زهرا

سـر آوردن این سـوره کـوتـاه چـقـدر            گفت جبریل: على، گفت نبى: یا زهرا

اینکه حق با على است، اینکه على با حق است            معنى هر دو اش این است: على با زهرا

قرب آن است که در سجده به زهرا برسند            سر سجاده رسیده ست به زهرا، زهرا

یک على داشت خدا، فاطمه هم داشت یکى            بـخـدا نـیـست کسى فـاطـمه الا زهـرا

مرتضی مثل نبی بوسه به دستش میزد            حجـت الله عـلـی، حجّـت اعـلا زهـرا

من ز طیف عـرفـاى نجـفـى هستم که            ذکرم امروز بود فـاطمه، فـردا زهرا

کار و بار دل ما پیـش خـدا می گـیرد            سـر و کـار دل ما بـاشد اگـر با زهرا

قـبر ما سوخـته‌ها جـنت ما خواهد شد            بـنـویـسـنـد اگـر بر لـحـد ما " زهــرا

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : سید محمدحسین حسینی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

یقینا در محبّت هیچ کس مادر نخواهد شد           و بی شک مادری صدیقۀ اطهر نخواهد شد

کسی را با تو یارای تقابل نیست مادر جان           تمام سوره‌ها یک آیه از کوثر نخواهد شد


غبار چادرت پیغمبری از جنس آیینه است           هرآنکس با تو ایمان آورد کافر نخواهد شد

قیامت چیست غیر جلوۀ زهرایی زهرا           بدون مادر ما تا ابـد محـشر نخواهد شد

دعا کن مادرم گاهی برای خود پس از مردم           مگو با من که احوالت از این بهتر نخواهد شد

هم از مسمار معلوم است هم از دودۀ دیوار           یقین دارم در این خانه دیگر در نخواهد شد

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : حمید رضا برقعی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

دارد دل و دین می‌برد از شهر شمیمی            افـتـاده نـخ چـادر او دست نـسیـمی

تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنـیدم            با دست خودش داده اناری به یتیمی


حتی اثر وضعـی تـسبـیح و دعا را            بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی

در خانۀ زهرا همه معـراج نـشیـنند            آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی

ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم            می‌سوخت حریم دل مولا چه حریمی

آتش مزن آتش در و دیوار دلش را            جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

حـالا نکـنـد پـنجـره را وا بگـذاریم            پرپر شود آن لالۀ زخمی به نسیمی

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : محسن عرب خالقی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

در چـشمهـای تو خـدا را دیـد مولا            با تو به خود بر خلق می‌بالـید مولا

در خانه‌ای که خشت خشتش از بهشت است            بـوی خـدا را از تو می‌بـوئـید مولا


از چشمۀ فیض شما ای کـوثـر ناب            هر روز جام عـشق می‌نوشید مولا

با اشکهایت اشک او می‌شد سرازیر            با خـنـده‌هایت زود می‌خـنـدید مولا

آن روز وقتی پشت در رفتی ندیدی            از غیرتش بر خویش می‌پیچید مولا

پشت خدا خم شد ز بار غصه وقتی            از درد بـازوی تو می‌لـرزیـد مـولا

جبریل با خیل ملائک روضه خوانت            وقـتی به قـبر تو لحـد می‌چـید مولا

وقتی که سر می‌کرد زینب چادرت را            او را میـان گـریه می‌بـوسیـد مـولا

امروز بر خاک مزارت اشک مهدی ست            دیـروز بر قـبـر تو مـی‌نـالـیـد مولا

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

گـندم از دستۀ دستـاس تو برکـت دارد            دستِ لطف تو به هر چیز محبّت دارد

بی وضو دست به نام تو زدن جایز نیست             نام تو عصمت محض است قداست دارد


سائل آمد در این خانه و حـاتم برگشت            در کـرم حضرت صدیـقه قـیامت دارد

تـو به نُـه سالـگـیـت اُمِّ ابـیـهـا شـده ای            حـرف ما نیست بگـویـیم، روایت دارد

ماجـرای ورم پـای تـو در وقـت نـماز            مـتــواتــر شـده از بـس سـنـدیّـت دارد

روز محشر همه بر پا و تو بر ناقه سوار            تا بـدانـنـد هـمه فـاطـمـه حُـرمـت دارد

خوش بحالش که کنیزی شما را میکرد            واقعـاً فـضّه چـه انـدازه سـعـادت دارد

بُرد با ماست که مأنوس به زهرا شده ایم            خاک بـوسیِّ درش حکـم عـبادت دارد

گریۀ روز و شبت تـاب ز مَـردم بُـرده            از تو بی بی در و همسایه شکایت دارد

دل از غـصـه کـبـاب تو مـرا آتـش زد            بیت الاخـزان خـراب تو مرا آتـش زد

: امتیاز

مدح و مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : قصیده

ای گـوهـر کـلام مـحـمـد ثـنـای تـو            تا حـشـر افـتـخـار ولایـت ولای تو

هم کوثر خدایی و هم دخت مصطفی            هـم آمـده اسـت امّ ابـیـهـا ثـنـای تـو


پـیغـمبری که جان همه انبـیا فـداش            فـرمود با تو جـان محـمّـد فـدای تو

با آنکه نیـست روی خـداوند دیـدنی            پیداست در جمال تو، وجه خدای تو

پیغمبران، ملائکه، حوریّه، جنّ و انس            دارنـد احـتـیـاج بـه ذکـر دعـای تـو

تا صبح حشر حسرت بیماری اش بود            آیـد اگـر مـسیـح به دارالـشـفـای تو

هرگز نگـه به وادی سیـنا نمی کـند            گـر بنگـرد کـلـیم به دار الـولای تو

امـواج نـور سر زده از خانۀ گـلین            بوی بهشت می دمد از خاک پای تو

بیت الحرامِ خواجۀ اسراست حجره ات            آرد ملک طواف، به دور سرای تو

گـلـبـوسه های پـشت هـم خـتم انـبـیا            پـیـداست روی آبـلـۀ دست هـای تو

در حیرتم که روی تو را دید در بهشت            آدم نداد جان ز چه بر رو نمای تو؟

سوگند می خورم به خدا تا خدا خداست            بـیگـانـه با خـدا نـشـود، آشـنـای تو

حـوّا امیـد داشت شـود فـضّـۀ درت            آدم شد از بهشت برون در هوای تو

تصویر توست، خندۀ گلخانۀ بهشت            بوی خـداست، در نفـس دلـربای تو

پیغـمبر و خـدا و رسول و ائـمّه انـد            با حُـسن اتـفـاق، مدیحـت سرای تو

آن روزها که صحبتی از ماسوا نبود            کوثـر نداشت، ذات الهی سـوای تو

پیش از ظهور عالم خلقت، هماره بود            آغوشِ غیبِ ذاتِ خـداوند، جای تو

والله بـهـتـریـنِ کـسـانـنـد در زمیـن            ابنا و شوی و امّ و بـنات و نیای تو

مُلک وجود در حرمت گـشته ناپدید            کی گفته گم شده حرم با صفای تو؟

محدود نیست بحر عنایات رحـمتت            وصل است بر عطای الهی، عطای تو

آگاه نیست کس به جز از ذات ذوالجلال            از بــدو ابـتـدای تـو و انـتـهـای تـو

گر جنّ و انس، حاتم طایی شوند باز            باید زنـند بـوسه به خـاک گـدای تو

حقّا که شد گشوده ز بازوش ریسمان            مشکل گشا به پنجۀ مشکل گشای تو

تاریخ شاهـد است که آیـد هـنوز هم            از مسجـد مـدیـنه صـدای رسای تو

گویی فقط رسول خدا حرف می زند            وقت خطابه با دو لب جـانفـزای تو

با آنکه از صدای تو هفت آسمان گریست            انگار هیچ کسی نـشنـیده صدای تو

حتی یکی نگفت به زهـرا ستم شده            حتی نکرد گـریه کـسی از برای تو

هرگز نگشت چون تو کسی در وطن غریب            بالله نبود این همه غربت، سزای تو

اجـر رسـالـت پـدرت خـوب شد ادا            گـردیـد تـازیـانـۀ امّـت، جـزای تـو

ای یاس نیلی نبوی! کاش خورده بود            آن تـازیـانه ها به تن مـا به جای تو

تا روز حشر کاسۀ خون جگر شود            چشمی که تر نگشت ز اشک عزای تو

باید به میثمت دُر مضمون عطا کنی            تا گوهـر قـصیده بریـزد به پـای تو

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : حبیب باقر زاده نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

ما باده نوش جـام گوهـربار مادریم            هر شب دخیل چادر زهرای اطهریم

سیرابمان نکرده شراب و می طهور            ما تشنگان قطره‌ای از حوض کوثریم


از این جهت که مادر ما آسمانی است            ما از تـمـام اهـل سـمـا دلـربـاتـریـم

با یک نگـاه فاطمه پرواز می کـنیم            از برکـت تـوسـل تان ما کـبـوتـریـم

صحن و سرای فاطمه در قلب شیعه است            در سینه‌ام ببین که بنا کرده‌ام حریم

این جمله های ابتر ما یک اشاره است            ما به مقـام اصلـی تو پـی نـمی بریم

زهـرا بـرای راه ولایـت شهـیـد شد            پس ما هـمه فـدایی فـرمان رهـبریم

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : علی اصغر انصاریان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

علی بود صدف عشق و گوهرش زهراست           علی است اهل کسائی که محورش زهراست

علی است صاحب بیت شرافت و عظمت           علی ابوالحسنین است و همسرش زهراست


کسی که سینه سپر می کـند برای عـلـی           یقین، که دادرس روز محشرش زهراست

قسم به صاحب محشر که تشنه لب نشویم           علی است ساقی حوضی که کوثرش زهراست

شنـاسنامۀ ما روشن است همچون صبح           عـلی بُـوَد پدر شیعه، مادرش زهراست

غمی نداشت نبی تا که مرتضی را داشت           غمی ندارد علی تا که یاورش زهراست

علی است حـیدر کرّار خیـبـر و احزاب           میان کوچه ببیند که حیـدرش زهـراست

کـشـیـد فـاطـمـه آه و مدیــنه گـشت سیاه           بــگــفـت: أشــهــد أنّ عــلــی ولـــی الله

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : جواد محمد زمانی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

كو آن كه طی كـند شب عـرفـانی تو را           شـاعـر شـود حـقـیـقـت نـورانـی تـو را

این رودهـا كـه هـمـسـفـر بی‌قـراری‌انـد           تـحـسـیـن نـمـوده‌انـد خـروشـانـی تو را


با صد هـزار شاخـه گـل یـاس هم بهار           هـم‌پـای نـیـسـت عـطـر گلستـانی تو را

وقـت عـبـادت آیـه‌ای از نـور می‌شـوی           تـا عـرش مـی‌بـرنـد چـراغــانـی تـو را

تـسـبـیـح كـرده‌انـد خــدا را فـرشـتـگـان           تـا دیـده‌انـد جـلــوه ســبــحــانــی تـو را

بـایـد فـرشـتـگـان پـی درك فـصاحـتـت           از بـر كـنـنـد مـتـن سـخـنــرانـی تـو را

انــدوه رنـج‌هـای تـو بـا آن مـسـاحـتـش           پُـرچـیـن نـكـرد صـفـحـه پیـشانی تو را

هجده گل از حیات جهان چـید دست تو

ای بـاغ‌هـای خـرم تـوحـیـد، مـسـت تـو

این چـشمه‌ها بدون تو آب روان نداشت           این دشت‌ها بدون تو طبع جـوان نداشت

بهـتـر ز یـاس‌های تو نُه‌ چـرخ گـل ندید           بهتر ز دودمان تو هـفـت‌ آسمان نداشت

ای مـهـربـان‌تـر از هـمۀ شهـر با عـلـی           ای آن كه چون تو شهر علی مهربان نداشت

نُه سال با تو چشم عـلـی روی غـم ندید           نُه سال جز تو قلب عـلی همزبان نداشت

نُه سال جـز تـو مـادر گـل‌ها كـسی نبود           نُه سال جز تو باغ علی باغـبـان نداشت

نُه سـال سـفـره‌های فـقـیـران شـهـرتـان           جز با تنور بخشش این خانه نان نداشت

بـانـو! مـدیـنـه عطـر شما را گرفته بود           اما چرا كسی خـبـر از قـبـرتـان نداشت

باشد ولـی ز خـاك بـهـار تو بـاقـی است

در بـاغ یـاس عطر مـزار تو باقی است

عـزم شـمـا مـبـارزه از سـر گرفـته بود           تـصـمـیـم بر جـهـاد مـكـرر گـرفـته بود

لشكر شد اشك‌های شما در مصاف خصم           وقتی شـرار فـتـنـه‌گـری در گـرفته بود

آن روز تــیـغ خـطـبـۀ تـو آب دیـده بـود           حال و هوای حمله به خیـبـر گرفته بود

آن روز واژه‌هـای شـجـاع تو در نـبـرد           جان از جوان و دل ز دلاور گـرفته بود

زینب كه خطبه‌های سراسر حماسه خواند           این درس را، ز مكـتب مـادر گرفته بود

ای مــادر شــلـمـچـه! امـیــد شـهــادتــم           در پشت روضه‌های تو سنگر گرفته بود

دلخـسـتـه‌ام، طراوت كـارونم آرزوست

لیـلای جان! جزیره مـجـنـونم آرزوست

برداشت دست حق ز رخ شب نقاب را           حـس كـرد بـاز پـنـجــره‌هـا آفــتــاب را

بـیـدار گـشـتـه‌ایـم و دل‌آشـفـتـه دشمـنان           دیگر مگر به خواب بـبـیـنـند خواب را

بـایـد امـیـد داشت به فـردای پُـرغـرور           بایـد فـزون نـمـود در این ره شتـاب را

گـفـتـا به حق تجلیِّ نـور خـمـیـنی است           هر كـس كه دیـد رهبـر این انـقـلاب را

فـریـاد می‌زنیـم در این شـور بـی‌كـران

«عجّل علی ظهوركَ یا صاحب الزمان»

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : یوسف رحیمی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

هـر دخـتـری که اُمّ أبـیـهـا نـمـی‌شـود            هـر مـادری که مـادر دنـیـا نمی‌شـود

نـور تـمـام عـالـم امکـان به روی هم            یک جلوه نـور چـادر زهـرا نمی‌شود


وقتی که اختیار دو عالم به دست اوست            مـحـشـر بدون فـاطـمه بر پا نمی‌شود

یعـنـی که بـی‌ولایت او هـیـچ طاعتی            اذن ورودِ جـنـت الاعـلـی نـمـی‌شـود

فـردا بـه قـلـه‌های سـعـادت نـمی‌رسد            هر کس دخـیل چـادر زهـرا نمی‌شود

حـبـل‌المتـیـن شیعه نخ جـانماز اوست            بی او گـره ز کـار کـسی وا نمی‌شود

می‌افـتـد از نگـاه پر از مهـر فـاطـمـه            هـر کـس فـدائـیِ ره مـولا نـمـی‌شـود

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : جواد هاشمی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

گفتم چگـونـه از همه بـرتـر بخـوانمت            آمـد نــدا حــبــیــبــۀ داور بـخـوانـمـت

دیـدم رسـول؛ اُمّ أبـیـهـات خـوانده است            گـفـتـم کم است دُخت پیـمـبـر بخوانمت


دیـدم تـویـی هـر آیـنـه، آیـیــنـه عــلـی            گفتم عجب به جاست که حیدر بخوانمت

دیــدم قـیــامـت اسـت درِ خـانــۀ شـمـا            گفتم رواست بـانـوی محـشر بخوانمت

گفتم مفصل است سخـن، مُجـمـلش کنم            جـبـریـل گـفت سـوره کـوثـر بخوانمت

ای مادر حسین و حسن! مام زیـنـبـین!            من هم اجازه هست که مادر بخوانمت؟

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : حمید رضا برقعی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

زبان چگـونـه گـشـایم به مـدح تو مـادر           که بی وضو نتـوان خواند سورۀ کـوثـر

زبـان وحـی، تو را پـارۀ تن خود خواند           زبان ما چه بگوید به مـدحـتـان دیگـر؟


چـه شـاعـرانـه خـداونـد آفـریـده تـو را           تو را به کوری چشمان آن «هو الأبتر»

خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش           هـزار مـرتـبـه دخـتـر اگر تویی دخـتـر

چه عاشقانه، چه زیبـا، چه دلنشین وقتی           تو را به دست خـدا مـی‌سـپـرد پیغـمـبر

علی‌ست دست خدا و علی‌ست نفس نبی           عـلـی قـیـام و قیامت، عـلی علی حـیـدر

عـروسـی پـدر خـاک بـود و مــادر آب           نـشـسـتـه‌انـد دو دریــا کـنـار یـکـدیـگـر

شـکـوه عـاطـفـه‌ات پیرهن به سائل داد           چنان که هـمسر تو در رکـوع انگـشـتر

همیشه فقر برای تو فخـر بوده و هست           چنان که وصـلـۀ چـادر برای تو زیـور

یـهــودیــان مـسـلــمـان نــدیــده‌انـد آری           از ایـن سـیـاهـی چـادر دلـیـل روشن‌تر

حجاب، روی زمین طفـل بی‌پنـاهی بود           تـو مــادرانـه گـرفـتـی‌ش تـا ابـد در بَـر

مـیـان کـوچـه که افـتـاد دشـمـنـت از پا           در آن جـهــاد نـیـفـتـاد چـادرت از سـر

کـنـون بـه تـیـرگـی ابـرهـا خـبـر برسد           که زیـر سایه آن چـادر است این کشور

به هوش باش و از این دست دوستی بگذر           به هوش باش که از پشت می‌زند خنجر

به این خـیـال که مرصـاد تیـغ آخر بود           مـبـاد این که نـشـیـنـیـم گـوشـۀ سـنـگـر

بـدا بـه من که اگـر ذوالـفـقـار بـرگـردد           در آن رکـاب نـبـاشـم سـیـاهـی لـشـگـر

بدا به حال من و خوش به حال آن که شده‌ست           شهید امر به معـروف و نهی از منـکـر

خدا گواه که چون فـاطـمـه نمی‌خـواهیم           حکومتی که نباشد در آن عـلـی رهـبـر

رسیده است قـصیده به بیت حسن خـتام           امـیـد فــاطــمـه از راه مـی‌رســد آخــر

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : حبیب چایچیان (حسان) نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن قالب شعر : غزل

منم که عصمت الله به ساق عرش زیورم           حـبـیـبـۀ خـدا مـنـم، حـبـاب نـور داورم

رضای من رضای او ولای من ولای او           که مـن ولـیـة الله و ز هـر بدی مُطهرم


علی است نفس احمد و حقـیقت محمدی           منم که بـضـعـة الـنبی و با علی برابرم

به تـخـت اقـتدارشان نشسته ام کنارشان           به تاج افـتـخارشان، یگانه است گوهرم

به جز محمد و علی که نور ما بُوَد یکی           ز انـبـیـا و اولـیـا خــدا نـمـوده بـرتــرم

نبی چو گفت برمـلا اگر نبود مـرتضی           ز اولیـن و آخـریـن کسی نبود هـمـسرم

عـلـی شهاب ثاقب و منم فروغ زهروی           به اوج عصمت و حیا به هر زمان منوّرم

نهال عشق ایـزدی بهـار حُسن سـرمدی           شکوفه محـمـدی عطای رب و کـوثـرم

حسین با حسن مرا دو گـوـوار زینـتـند           علی است طوق گردنم محمد است افسرم

محمد و علی و من چو اصل و اُمّ خلقتیم           منم که باب خویش را درین مقام مادرم

فـدک چه جـلـوه ای کند به پیشگاه دولتم           که مالکیت جنان به کف بُوَد چو حیدرم

علیه غـاصب فـدک از آن قـیـام کرده ام           که راه پُر جهاد حق نشان دهم به دخترم

حسان بود مودّت رسول و آل مصطفی           امـیـد بـرزخ من و پـنـاه روز مـحـشرم

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

ای خــلایــق خـاک فـرزنــدان تـو            قـلـب احـمـد در لـب خــنــدان تــو
راسـتـی بــوسـیــده پــای بــوذرت            خُـلـد مـشـتــاق بـلال و قــنــبــرت


عـالـمــی بـر بـیـت تو سـائـل شـده            مــائــده بـر فـضــه ات نــازل شـده
بـوسـتـانـت فــادخــلــوهـا آمـنـیــن            هر گلش بر شاخه یک روح الامین
دسـت خــیــل انـبــیــا بــر دامـنـت            روح پـیــغــمـبـردر آغــوش تـنـت
روی تو با چشم حیدر دیدنی است            دستت از سوی پدر بوسیدنی است
بــنــده ای امـا خـــدایــی بــنــده ای            تــا خــدا دارد خــدایــی، زنــده ای
حُـسـن تو مـرآت حُـسـن ابـتـداست            وجه تو باقی است، چون وجه خداست
مـشـتـی از خـاکت وجود آدم است            هر گـل بستان تو یک مـریـم است
نـامـت از نـام خــدا مـشـتــق شــده            تو شدی مـیـزان حـق تـا حـق شده
مـهـرت از ســوی خـدای لـم یـزل            آب و خـاک و بـاد و آتـش از ازل
در ولادت مـریـم نـیـکــو سـرشـت            پـیـکـرت را شـسـت با آب بهـشـت
بلکه دست عـصـمـت مریم درست            آب کـوثــر را بـه انـدام تو شـسـت
روی تو خورشید پیش از ابتداست            نـور تو تا وسـعـت مـلـک خداست
هـرچـه رفـتـم در ثـنـایـت پـیـشـتر            غـرق گـشـتـم در تـحـیّـر بـیـشـتـر
چـشـم خود تا بر عـروجت دوخـته            از بــراق مـعـرفـت پــر سـوخـتــه
لـیـلـةالـقـدری که حـیِّ پـاک گـفـت            بر مـحـمـد هم "وَ ما ادراک" گفت
گـرچـه در بـیـن خـلایـق زیـسـتـی            آنـکـه خـلـقـت کـرد دانـد کـیـسـتی
روح حــوا، مــرغ بــاغ یــاس تـو            رزق آدم، دانــۀ دســـتــــاس تــــو
چـشـم کــل خـلـق بـر دسـت پُـرت            زلـف حـورا رشـتـه هـای چـادرت
تا بـگـیـرد از تو درس خـویـشـتـن            با تو جـبـریـل امین شد هـم سـخـن
او که واقف از جلال و جاه توست            فـارغ الـتـحـصـیـل دانشگاه توست
ای که عصمت از حجابت پا گرفت            کی به جـز تو رو، ز نابیـنا گرفت
حـمـد و تـکـبـیـر و دعـا دلـداده ات            سـجـده بُـرده سـجـده بر سجـاده ات
ای دعـا بـرده بـه درگـاهـت نـیــاز            از نــمــاز تـوسـت پــرواز نــمــاز
آسـمـان بر لب زنـد مُـهـر سکـوت            کـز دهـانـت بـشـنـود ذکـر قـنــوت
هر کـلامت خـلـق را خـیـرالـکـلام            بـر سـلامـت از سـوی داور سـلام
قــل هــوالله است دامـنــگـیــر تــو            کرده حـق فـخـریـه بر تـکـبـیـر تو
تا کند در مـحـضرت عرض سلام            پـیـش پـایت کـرده پـیـغـمـبـر قـیـام
روح عصمت تشنۀ تـطـهیر توست            لـیـلـة الـقـدر خـدا تـفـسـیـر تـوست
چــادر تــو ســایــبــان انـبــیـاسـت            جامه ات از نـور قـدس کبـریـاست
قـلب هستی خـانـۀ خـشـت و گـلـت            قـاب قــوسـیــن الــهــی مــنــزلـت
آسـمـان لـبـریـز از احسـان توست            بـاغ جـنـت عـاشـق سلـمان توست
وصــف تــو در آیـــۀ الله و نـــور            چـشــم بــد از آسـتــانـت دور دور
انـبـیـا در بـیـتـت ای دخت رسـول            پـای نــگــذارنــد بــی اذن دخــول
صاحـب الـبیت تو حـیِّ داور است            زائـر هـر روز آن پـیـغـمـبر است
حـیـف بـیـت کـبـریـا را سـوخـتـند            قـلـب خـتـم الانـبـیـا را سـوخـتـنــد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به منظور حفظ بیشتر حرمت اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

عـالـمــی پـشـت درت سـائـل شـده            مــائــده بـر فـضــه ات نــازل شـده

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول مفاعلن فعولن قالب شعر : ترکیب بند

ای روح خــدا بـه چـشـم حـیـدر            ای پـــارۀ پــیــکــر پـــیــمــبـــر
ای مـادر وحـی و دخـتـر وحـی            ای لـــیـــلـــۀ قــــدر حــــیِّ داور


عـیـسـای مـسـیـح کرده تعـظـیـم            اول به تـو بـعـد از آن به مــادر

یک دفتر وصف تو است قـرآن            یـک سـطـر مـدیـحـۀ تـو کـوثـر
قـــرآن مــحــمـــد اسـت رویـت

وحـی است هـمـاره گـفـتـگـویت
مـا تـشـنـه، ولایـت تـو آب اسـت            ما خشکی و بذل تو سحاب است
بـی سـایـۀ تـو خــدا گــواه اسـت            گـلـزار بـهـشت هم سـراب است
پـوشـیـده تـریـن رمــوز خـلـقـت            در چـشـم تـو مـثـل آفـتـاب است
یک لاله ز باغ تو است عصمت            یک خوشه زخرمنت حجاب است
جـبـریـل بـه مـحـضـر تـو بـانـو

بـا عـرض ادب زده اسـت زانـو
خــالــق بـه تـو افــتــخــار دارد            خــلـقـت ز تــو اعــتــبــار دارد
بــا دیــدن صــورتـت مــحــمــد            در ســیــنــه دلــش قـــرار دارد
تـن بـا نـگـه تـو مـی شـود روح            روح از نــفـسـت بـــهـــار دارد
هر کس که به مهر تو است خرسند            کــی بــیــم ز خــشــم نــار دارد
ای عــصـمـت مـطـلــق الــهــی

در حـشـر تو راست پـادشـاهـی
ای ســائـل فـضـه ات کــرامـت            ای مـــادر شـیـعــه تـا قـیــامـت
نــازد بـه تـو ای تــمـام ایــمــان            تــوحــیــد و نـبــوت و امــامـت
تـــو در دل مـــایـــی و دل مـــا            دارد بــه مــدیــنــه ات اقــامـت
قــرآن بـه تـو مـتــکـی هـمــاره            ایـمـان ز تـو یــافـتــه ســلامـت
اســـلام رهــیـــن زیــنــبـیــنــت

دین یـافـت حـیـات از حـسـیـنت
در کـوی تو رهـسـپـار خورشید            با مـهـر تو نـور بـار خـورشـیـد
مـنـظـومـه ای از چـهـارده مــاه            داری به بـغـل چـهـار خـورشیـد
هــر قــطــرۀ تـو هـــزار دریــا            هـر ذرۀ تـو هــزار خــورشـیــد
از نـور تو خـلـق شـد که تـابـیـد            بـر قــلــۀ روزگــار خــورشـیــد
ای مـــــادر آفــــتـــاب زهـــــرا

در حـشـر بـه مـا بـتــاب زهــرا
تــا بـــوده و هــسـت آفـــریـــده            زن چـون تـو خـــدا نـیــافــریــده
احـمـد ز بـهـشـت لـحـظه لحـظه            بـــوی نــفــس تــو را شــنــیــده
الــحــق کـه نـبــی نـدیـده هـا را            در روی نــــدیــــدۀ تـــو دیــــده
احـمــد تـو و تـو مـحـمـد اسـتـی            ایـن گـونـه خـبـر به مـا رسـیـده
ذکـر تـو چـراغ مـحـفـل مـاست

دیــوار تــو کــعــبـۀ دل مـاسـت

ای دخـت رســـول و مـــادر آل            ای وقـت عـروج بـر عـلـی بـال
ای مـصـحــف سـیــنـۀ مـحــمــد
            شـد حـرمت تو چـگـونـه پـامـال
قــامـت الــف صـحــیـــفـۀ نــور
            دردا که ز کــوه غــم شـدی دال
چـون شـد که در آسـتـانـۀ وحـی
            با آن همه شـور رفـتـی از حـال
ای یــاس کـبــود گـلـشـن وحــی
گـردیـده خـزان بـه دامـن وحـی
ای طـایـــر عـــرش آشــیـــانــه
            چـون شـد که فـتـادی از تـرانــه
گــلــزار جــنــان کـجــا و آتـش
            حــوریــه کــجـــا و تـــازیــانــه
از اجــر رســالـت نــبـی مــانــد
            بــر لالــۀ عـارضـت نــشـــانــه
آن شعله که سوخت خانه ات را
            از ســیــنــۀ مـا کــشــد زبــانــه
مـا ســوخـتـگــان ایـن شـراریـم
تـا صبـح ظـهــور بـی قــراریـم
بـس تـیـر غـمـت به دل رسـیـده
            مـانـنـد کــمــان قـدت خــمــیــده
چون ناله که در درون شدی حبس
            چـون اشـک کـه اوفـتـد ز دیـده
ای یـاس بـهـشـت قــرب احـمــد
            کـی بـا لـگـدت ز شـاخـه چـیـده
بـــا یـــاد کــــبــــودی رخ تــــو
            رنـگ از رخ مـهـدیـت پــریــده
دل زخمی زخـم سـیـنـۀ تو است
شـهـر دل مـا مـدیــنـۀ تـو اسـت
سـوگـنـد بـه آخـریـن نــگــاهـت
            سـوگـنـد به طـفــل بـی گـنـاهـت
سـوگـنـد به پـهـلـوی شـکـسـتــه
            ســوگـنــد بـه بــازوی سـیـاهـت
سـوگـنـد به صـبـح درد خـیـزت
            سـوگـنـد بـه اشـک شـامـگـاهـت
در صـورت مـاسـت درد سـیـلی
            در سـیـنـۀ مـاسـت سـوز و آهت
مـایـیــم و ســرشـک مــاتــم تــو
تــقــدیـــم تـو اشــک مـیـثــم تــو

: امتیاز

مدح حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : یوسف رحیمی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

زهـرا هـمـان که در سـحـر آفـريـدنـش            گـفـتـه خـدا تَـبـارَکَ بـر وجـه أحـسنـش

زهـرا همان که عطـر خـداوند مي وزد            هر روز پنج مـرتـبـه از بـاغ سـوسنـش


هـر صبح در طواف ملائک به دور او            مــعـراج مي چکــد ز تمــاشاي گلشنش

زهـرا هـمـان کــه بر دل پيـغــمـبر خـدا            جـان دوبــاره مـي دهد از شوق ديـدنش

از ابتــداي خلــقـت خود از همــان ازل            دارد نـگــين عشــق علي را به گردنش

ديگـر از اين چه مرتبه اي با شکـوه تر            باشد بزرگ کـرب و بـلا طــفل دامنش

«حَتَّي تَـوَرَّمَـتْ قَدَمَاهَا» حکـايــتي ست            از عــاشـقانــه هاي سحـرهاي روشـنش

بي شک منا و مکه دگر محرمي نداشت            پنهان نـبود اگـر ز نظـر خـاک مدفـنش

روزحساب تـوشـۀ ماعـشق فـاطمه ست            ما را بس است خوشه اي ازفيض خرمنش

شرح فـضائـلش همه عـين عبادت است

تکريم پايـداري و حـلم و شـهادت است

آمــد کـــه روشنــي بــدهــد آفـــتـاب را            بخـشد به چشــم تار جهان نـور ناب را

باران و رود و چشمۀ و دريا به نام اوست            مهــريــه اش نـمــوده خــداونــد، آب را

اصلاً تمام جنت ودوزخ به دست اوست            داده بـه او شــفاعــت روز حـســاب را

بــا شــرط حُـبّ فـاطـــمه و آل فـاطـمه            پــاداش مــي دهــند قــيـامت، ثــواب را

 از سرّ نام فاطمه اين نکته روشن است            بـرداشـتـه خــدا ز مُـحــبّـش عــذاب را

بــا آيه هاي روشــن عـمـر شريف خود            تفــسير کــرد سـوره به سوره کتاب را

حتي به پيش سـائـل اعـمــي محـال بود            بــردارد از مـقــابــل چــهره نـقــاب را

بي حرمتي به ساحت قدسيِّ فاطمه ست            هر کس کـه زيـر پا بـگـذارد حجاب را

آري بــراي فــاطمـيـون ايـن وقـار ماند

با نــور چـادري که از او يــادگـار ماند

هر دخـــتری کـــه اُمّ أبـیــهـا نمـی شود            هر مـادری که مـــادر دنـــیا نمی شــود

نــور تمــام عـالم امکـــان بــه روی هم            یک جلوه نور چـادر زهــرا نــمی شود

وقتی که اختیار دوعالم به دست اوست            محــشر بدون فـاطمـه بر پــا نـمی شود

یعنی که بی ولایــت او هـــیچ طاعــتی            اذن ورودِ جــنــت الاعـلـی نمــی شــود

فــردا بــه قلـــه های سعـادت نمی رسـد            هر کـس دخیــل چادر زهرا نمــی شود

حبل المــتین شیــعه نــخ جـانماز اوست            بی او گره ز کـار کــسی وا نمــی شود

می افــتـد از نـگـاه پُــر از مـهـر فاطمه            هر کــس فــدائیِ رهِ مــولا نمــی شــود

دینی که رفت سمت تـزلزل پس از نبی            بــی انــقلاب فــاطمــه احـــیا نمی شـود

آغـاز کــرد يــک تنــه، تنهــا، قيــام را

مـعـلـــوم کــرد حــرمـت خـون امام را

وقتي که هست چهرۀ حـيـدر مطـاف او            در خـانه اسـت مسـجـد او اعـتکـاف او

آئـيـنه شد کـه جـلـوه کنـد عصـمت خدا            معـنـا گرفــت روح عفاف از عفـاف او

چـرخ تـمـام کون و مکان سنگ آسياش            سررشـتـۀ زمين و زمـان در کـلاف او

در پيش چشـمهاش چه دنـيا حـقــير بود            بــوده بــه بوريــا و ســفـالي کــفاف او

چيزي نخواست فاطمه از ثروت جهان            يعني بـس اسـت پـيــرهـن دستــبـاف او

جلوه گر نهايـــت ايــثـار فـــاطمـه ست            انــفــاق خــالـصــانــۀ شــام زفـــاف او

آن بـانـويي که سـايـۀ او را کسـي نـديـد            يـک روز شـد مديــنه محـلّ مصاف او

وقتي که ديـد بسته شـده دست کعـبه اش            آمــد به کوچه جان بدهــد در طواف او

از چـشم اهل فتنه گرفته ست خواب را

معلــوم کـرد مــعني فــصل الخطاب را

باغ حضور غرق گل يــادِ فــاطمه ست            روح نماز و مسجد وسجاده فاطمه ست

تـنـهــا مـديـنـه نـه، هـــمـۀ عـالـم وجـود            روشن زسجده هاي سحر زاد فاطمه ست

آنکس که در نهـايـت اخـلاص و بندگي             ايمان به پاي چادرش افتاده فاطمه ست

آن بانـويي که بعـد نبــي با حــماسه اش            درس وفـا به اهــل ولا داده فاطمه ست

قبرش اگـر چــه شمــع و رواقي نداشته            قـــم، تــا ابــد مـديــنـۀ آباد فـاطـمه ست

يــعني بــه پاي بوســي آئـيـنـه اش بـــيا            آه ايـن ضريح پنجره فـولاد فاطمه ست

هــسـتــيِّ ماست نــوکري اهل بيــت او            خيـرالـعـــمل محــبت اولاد فـاطمه ست

اين انقـــلاب جلوه اي از انقلاب اوست            بي شک امـام هديـۀ مـيـلاد فـاطمه ست

اين انقلاب فاطمي است و حسيني است

با رهــبـري که آيــنه دارِ خمــيني است

: امتیاز